انسان به اندیشه، زنده و پویایی خویش را وام دار تراوشهای ذهنی و کنشهای عقلی است. جامعههای انسانی همواره میکوشند تا از دریچه عقلانیت به همه پدیدهها و پندارههای پیرامون خویش بنگرند و این مفاهیم را از صافی عقل عبور دهند و تفسیر کنند. آشکار است تفسیر هستی از سوی اندیشه ورزان جامعه انسانی بر کارکرد و مسیر حرکت نظام اجتماعی و سرنوشت فرجامین ایشان مؤثر خواهد بود.
در واقع اینکه یک پدیده، پرسش یا مسئلهای وابسته به زیست انسان چگونه از سوی انسان و عقل ارزیابی و دریافت شود به طور ویژهای در چگونگی اثربخشی آن نقش خواهد داشت. به همین دلیل است که علوم و به ویژه علوم انسانی همواره نقشی بنیادین در زیست فردی و اجتماعی دارد و بنیاد سیاست گذاریها قرار میگیرد.
پس میتوان گفت فرایند «خردورزی» یکی از برجستهترین و تعیین کنندهترین مسائل انسان و چگونگی زندگی او است. خرد معاصر بشر بر علم به مفهوم ابزاری آن تکیه داشته است و بر این بنیاد از دانشها بهره میبرد. در واقع انسان خردورز به معنای رایج امروزین و برآمده از اندیشه غربی همه چیز را در دایره دانش خویش بررسی و درباره آن قضاوت میکند.
این در حالی است که انسان در زندگی خویش همواره با مفاهیمی سروکار داشته است که بسیار معناگریز، منطق گریز و حتی در برخی موارد معناستیز بوده اند. آشکار است که منظور از منطق و معنا، جنبه انسانی و مادی است. یکی از مفاهیمی که در جهان انسانی از دیرینگی و اهمیت ویژه برخوردار بوده است و البته در زمره مواردی این چنینی قرار میگیرد.
عشق حتی پا را فراتر گذاشته و در بنیاد از معنا و معنازدگی پرهیز کرده است. به همین دلیل است که کنشهای برآمده از عشق در ذهن منطقی در بسیاری از موارد مردود بوده اند.
در واقع میتوان این گونه تعبیر کرد که عشق یکی از گرههای کور سپهر اندیشه و خردورزی بوده است و به همین دلیل پرداختن منطقی به این مفهوم، پیوسته کژیهای فراوانی را به بار میآورد. پس میتوان نتیجه گرفت که به طورکلی درک مواردی پیچیده، چون «عشق» برای نظام عقلی انسان سخت و دشوار بوده است.
میتوان به طور ساده و با پرهیز از پیچیده گویی گفت حیات تاریخی عقل خود به دو دوره تقسیم میشود. عقل الهی، همان عقلی است که به سرشت فطری و مقدس انسان وابسته بوده و به بعد آسمانی و الهی او نزدیکتر بوده است. اگر عقل انسانی بنیاد قضاوت و کنش خویش را بر مدار آموزههای الهی قرار دهد با عقلی سروکار داریم که برای هدایت بشر به سوی سعادت او عمل میکند.
عقل الهی یا عقل دینی، همان عقلی است که به پشتوانه چارچوب و منابع معرفت دینی، روش و فرایند رسیدن انسان به مقصود غایی او را مشخص میکند. مرور تاریخ زیست انسان، نشان میدهد که چنین عقلی هیچ گاه مانعی در راستای جاری شدن عشق نبوده است.
در نگاههای متعالی و ژرفتر حتی میتوان ادعا کرد که چنین عقلی خود مروج عشق نیز بوده و به روش خویش کنشهای برآمده از عشق را ستوده است. حتی اگر چنین تفسیر و ادعایی را نیز نپذیریم باید بگوییم که این عقل به دایره عشق و وابستگان برآمده از آن در بعد محسوسات بیرونی اش ورود نکرده است.
اما در قرنهای اخیر و زمانی که انسان محوری با هدایت روشنفکران و کارگزاران غربی بنیاد و محور همه چیز قرار گرفت، موضوع دگرگون شد. این عقل ابزاری برآمده از انسان خودبنیاد نه تنها از ورود به پهنه مفاهیمی، چون عشق خودداری نکرد، بلکه گستاخانه دست اندازی به چنین پهنه دیرپا و برجستهای را نیز آغاز کرد.
آشکار است این عقل که ترازوی قضاوت خویش را سودمحوری آن هم به معنای مادی قرار داده است به سرعت به ستیز با مفهوم عشق به معنای بنیادین آن پرداخت. در واقع عقل ابزاری عشق راستین را مانع و سدی جدی در مسیر توسعه جامعه تصور و رفتار و قضاوتهای خویش را بر آن بنیاد مشخص کرد.
عشق آن چنان دیرپا بود که امکان حذف آن از زندگی انسان ممکن نبود، بنابراین عقل پرمدعای انسان محور مجبور شد که جانشینی برای آن بیافریند. این گونه بود که عقل معاصر، عشق تن محور را بنا نهاد. عشق تن محور مبنای کنش خویش را سود و زیان تن این جهانی انسان قرار میداد. این عشق روح انسان را به فراموشی سپرد و اصالت خویش را به بدن داد و کوشید تا از همه ابزارهای جهان معاصر و با بهانه عشق برای ترویج بدن مندی و درنتیجه سرمایه سالاری بهره برد.
این گونه است که ادبیات عاشقانه کهن و اصیل ما از منظر این رویکرد، جز مضحکهای ریشخند شده چیز دیگری نیست. بر این بنیاد رفتارهای شخصیت هایی، چون مجنون یا فرهاد بی معنا و ضدتوسعه خواهد بود! باید گفت این است دگردیسی عشق در جهان معاصر.